تجربه ی تلخ
ماهی قرمز های عید مان مردند! به عبارت دیگر کشته شدند! دیروز که دختر ها از مدرسه برگشتند ، دختر دومی به رسم هر روز داشت برایشان غذا می ریخت. من هم هر بار رد می شدم نگاهی می انداختم و می رفتم سر کار خودم. یک بار که گذر کردم دیدم تنگ ماهی ها چادر پیچ شده است!!! و البته دختر دومی ناپیدا! با اعتراض به اینکه گناه دارند و اکسیژن بهشان نمی رسد چادر را باز کردم و دیدم ماهی ها بی هیچ تکانی ته تنگ هستند و بوی عطر تمام فضای راهرو را پر کرده است! و کاشف به عمل آمد که دختر دومی از بس خواسته است ماهی ها را عزت و احترام کند ، شیشه عطر را آورده و در آبشان عطر ریخته تا خوشبو باشد! ماهی ها مردند با وجود اینکه سریع آب ...